
روزهای عجیب

پارت ۴
از زبون راوی
وقتی ماهان چیزایی برای صبحانه خریده بود به طرف ماشین رفت و در ماشین رو باز کرد و وقتی دید لینا نیست پرسید : لینا کجاست
آیدا : بهمون گفت که میره قدم بزنه
ماهان : باشه من میرم دنبالش
آیدا : باشه
ماهان در ماشین رو بست و دنبال لینا می گشت که از زمین گوشی لینا رو پیدا کرد ( همون جایی که لینا رو دزدین و گوشی از جیبش می افتد )
ماهان گوشی لینا رو از روی زمین برداشت و به طرف ماشین رفت در ماشین رو باز کرد و نشست و در رو بست و گفت : من گوشیش و فقط پیدا کردم خودشو نه
آیدا : شاید گوشیش از جیبش افتاده خبر نداشت کمی صبر کنیم شاید بیاد
کمی بعد
ماهان : نیومد که
رویا : ع.. ماهان میشه گوشی لینا رو بدی
ماهان : بیا
رویا : ممنون
رویا داشت گوشی رو نگاه میکرد شاید نشانه ای پیدا کنه
درنا : این جوری که نمیشه من میگم بریم لینا رو بگردیم
آیدا : باشه بریم
به دو گروه ۲ نفری تقسیم شدن آیدا با ماهان و درنا با رویا
سه ساعت بعد
سه ساعت بود که دنبال لینا میگشتن ولی اثری از لینا نبود که درنا گفت : بچه ها به نظرتون لینا رو ندزدین
آیدا : نمیدونم
رویا : بیان بریم به پلیس خبر بدیم
ماهان : چاره ای نداریم
اون لحظه گوشی لینا زنگ خورد گوشی که دست رویا بود به گوشی نگاه کرد ناشناس بود رویا گوشی رو به ماهان میده تا اون باهاش حرف بزنه
مکالمه ماهان و ناشناس
ماهان : سلام شما کی هستید
ناشناس : سلام من همون کسی هستم که اون دختر رو دزدیدم
ماهان : از کجا بدونیم راست میگی
ناشناس : اسمش لینا هست و وسط شهر راه میرفت که دیدمش
ماهان : فهمیدم راست میگی چی می خوای
ناشناس: خب من می خوام حضوری باهات حرف بزنم
ماهان : باشه کجا حرف بزنیم
ناشناس : آدرسش رو تو این گوشی پیامک می کنم و حتما بیا وگرنه دیگه نمیبینیش فهمیدی
ماهان : حتما میام فقط می خوام بدونم سالمه
ناشناس : نگران نباش قهرمان داستان سالمه خدافظ
ناشناس گوشی رو قطع میکنه و به گوشی لینا پیامک میاد آدرس جایی که ماهان قرار بود با فرد ناشناس حضوری حرف بزنه
پایان پارت ۴
برای پارت ۵ چهار تا لایک ❤️
بای